روزي روزگاري مردماهيگيري و همسرش در كلبه اي نزديك دريا زندگي مي كردند . مرد ماهيگير هر روز صبح زود براي گرفتن ماهي به دريا مي رفت .
روزي از روزها كه با قلابش مشغول ماهيگيري بود . قلابش به درون آب كشيده شد .
ماهيگير به سختي قلابش را بالا كشيد و يكدفعه ماهي عجيبي را در انتهاي قلاب ديد.
ماهي به ماهيگير گفت : لطفا اجازه بده من بروم زيرا كه من يك ماهي واقعي نيستم و يك پرنس سحرآميز هستم .
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کودکانه و آدرس ashoob3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
?فال حافظ
?قالب های نازترین
?جوک و اس ام اس
?جدید ترین سایت عکس
?زیباترین سایت ایرانی
?نازترین عکسهای ایرانی
?بهترین سرویس وبلاگ دهی
Alternative content